Franco Franchi

چیچو و فرانکو از سیسیل به آمریکا می‌روند و فکر می‌کنند که طلا خواهند یافت . در آنجا به زورو برمیخورند و باعث خرابکاری هایی در کار او میشوند اما...

چیچو و فرانکو مجبور می شوند کارخانه کالباس سازی خود را در روستا رها کنند تا به نزد پدرخوانده فرانکو به کوهستان بروند ولی آنها نمی دانند که پدر فرانکو یک قاچاقچی مواد مخدر است و می خواهد برای حمل مواد مخدر از چیچو و فرانکو سواستفاده کند و...

چچیو رمان ساتیریکون پترونیوس را بسیار دوست دارد، اگرچه دوستش فرانکو او را درک نمی کند...